3. جعل و منع حدیث
هرچند جعل حدیث از زمان حیات رسولاکرم(ص) آغاز شد[1] اما حضرت در نطقی از آن جلوگیری کردند و روش تمییز حدیث جعلی را از درست به مردم آموختند که حدیث را بر قرآن عرضه کنند تا اگر با آن مخالف بود بدانند که آن را پیامبر نفرموده و به کناری نهند اما اگر موافق بود ، بپذیرند[2]. اما شیوع جعل حدیث از زمانی آغاز شد که رهبر جامعه اسلامی ـ ابوبکر ـ آن را در ماجرای غصب فدک پایهگذاری کرد . روایت «نَحنُ الأنبیاء لا نورث دینارا و لا درهما ما ترکناه صدقة» بود که شاهدانی بر آن جز پیروان خود : عمر ، حفصه ، عایشه و اوس بن حدثان[3] نداشت[4].
فاطمه(س) طبق فرمایش پدر بزرگوار خود حدیث را با عرضه بر قرآن ، نقد و جعلیبودنش را اثبات میکند و خطاب به خلیفه میفرماید : «یابن ابی قحافه ، آیا در کتاب خداست که تو از پدرت ارث ببری اما من از پدرم نبرم؟» و در ادامه به پنج آیه از قرآن پیرامون ارث فرزندان و نزدیکان استناد میکند .[5] تفصیل بحث در فصل چهارم این رساله گذشت .
جالب آن است که دروغینبودن از نظر خود شاهدان هم ثابت بود زیرا در زمان خلافت عثمان بن عفان ، پس از آنکه وی از مستمری عایشه کاست ، عایشه نزدش رفت و مطالبه عطای ابوبکر و عمر به خود را کرد ، عثمان تقاضایش را رد کرد ، عایشه مطالبه میراث خود از رسولخدا(ص) را کرد ، عثمان تقاضای ارث را نیز رد کرد و به او گفت : «. . . آیا تو نبودی که با آن اعرابی که با بول خود وضو میگرفت نزد پدرت گواهی دادید که پیغمبران ارث نمیگذارند؟!»[6]
سکوت مردم در برابر این حدیث دروغین دست خلفا را در جعل بیشتر حدیث مبسوط نگاه داشت و باعث تجری آنان در ادامه این کار شد بهطوریکه در زمان معاویه بن ابی سفیان این کار با بخشنامههای دولتیِ رسمی شد و دنیاطلبان هیچ ابایی در نسبت دروغ به پیامبراکرم(ص) نداشتند .[7]
هرچند دانشمندان علوم حدیث ، جعل روایت را پیامد منع کتابت آن میدانند[8]ولی اسوهشدن خلیفه اول و دوم را در این کار نمیتوان از نظر دور داشت . افزون بر آن سرچشمه منع کتابت حدیث نیز تحریف سخن رسولخدا(ص) توسط عمر بن خطاب است زیرا وی متأثر از کعب الاحبار آن یهودی مسلمان شده ، موضوع : «حَسبُنا کتابَ الله وَ لا مثناه کمثناة اهل الکتاب»و «کتاب مع کتاب الله؟!» را سر داد و آن را وسیلهای برای منع کتابت حدیث نبوی قرار داد[9].
در واقع عبارت «کتاب مع کتاب الله؟!» گرچه عمر آن را بدون انتساب به پیامبراکرم(ص) نقل میکند اما مأخوذ از روایت نبوی(ص) است که حضرت وقتی آن را بیان فرمود که برخی صحابه همچون عمر و حفصه را دید که تورات و داستانهای بنیاسرائیل را میخوانند لذا با این عبارت آنان را از این کار بازداشت ، اما عمر با تحریف حدیث نبوی ، آن را حمل بر کتابت[10] بلکه نقل احادیث[11] و سنت نبی اکرم(ص) نمود .
با منع کتابت و نقل احادیث نبوی که به مدت 95 سال به طول انجامید[12] فضایل خاندان نبی اکرم(ص) و پیشبینیهای حضرترسول(ص) درباره مظلومیتهایشان رو به افول نهاد و از اذهان عامه امت اسلام محو یا کمرنگ شد . بیشک حدیث خشم خدا بر ایذاءِ فاطمه(س) که دخت نبی اکرم(ص) آن را در لحظات آخر عمر شریف خود به ابوبکر و عمر یادآوری کرد[13]، مهمترین حدیثی بود که از نظر آن دو خلیفه باید از اذهان رخت بربندد .
2. انزوای سیاسی امامان معصوم(ع) ما در طول تاریخ و سرکوبی قیامهای علویان
یکی از انگیزههای غصب فدک انزوای سیاسی اهل بیت(ع) بود که غاصبان با تحقق و تثبیت غصب به اهداف خود نایل شدند زیرا امیرمؤمنان علی(ع) دیگر آن سرمایه بزرگ را برای تألیف قلوب و جذب مردم برای تبیین درست معارف اسلامی نداشت افزون بر آن ، استرداد و غصبهای مجدد در دوران خلفا که بنا بر بعضی از روایات از دوره خلافت عمر بن خطاب آغاز شد[14] در واقع نوعی تضعیف سیاسی ـ اجتماعی بنیهاشم بهویژه علویان و امامان شیعه بود . شاید به همین دلیل باشد که امام موسی کاظم(ع) در پاسخ به پرسش هارونالرشید از حدود فدک ، گستره آن را همه حدود جغرافیایی و قلمرو سیاسی خلافت اسلامی معرفی کردند[15]. یعنی پهنهای که خلفا هیچگاه از آن دست برنمیدارند .
از کنار هم نهادن سیاستهای مأمون عباسی با علویان میتوان به صحت این مدّعا پی برد . وی برای مهار قیامهای این خاندان مظلوم و مبارز از یک سو پیشوایشان امام رضا(ع) را از مدینه به مرو تبعید و در پوشش ولایتعهدی تحت اشراف خود نگاه میدارد[16]و از سوی دیگر فدک را به آنان مسترد میکند . این استرداد عملی جز در راستای آن تبعید و مکمل سرکوبی بدون صدای قیامهای علویان نبود و همان نتیجه را داد زیرا خلیفه اولاً فدک را به امامرضا(ع) تحویل نداد بلکه به محمد بن یحیی و محمد بن عبدالله از نوادگان امامسجاد(ع) تحویل داد[17] ثانیاً پس از فروکشکردن قیامهای علویان ، آن را از کف آنان بازستاند و به کارگزار خود در مدینه وانهاد[18].
اگر واقعاً قصد مأمون رساندن فدک به صاحبانش یعنی فرزندان فاطمه(س) بود دیگر معنا نداشت که دوباره آن را غصب کند .
با تحلیل موضعگیری خلفای اُموی و عباسی در قبال علویان و مسئله فدک درمییابیم که آنان سیاست واحدی را در این موضوع اتخاذ کرده بودند و آن تضعیف سیاسی علویان بود گویی که این موضعگیری از اصول سیاسی خلفا در طول تاریخ بوده که خبر از نوعی تبانی و توافق آنان را در این خصوص میدهد . مؤید این مدّعا ، تعهد هر خلیفه هنگام اشغال منصب خلافت ، بر عمل به سنت و عملکرد سیاسی شیخین (عمر و ابوبکر) است .
ابوبکر فدک را غصب و عمر بن خطاب مهر تأیید بر آن زد . بنابراین خلفای جور پس از آن دو هیچگاه قصد راستین استرداد فدک را نداشتند البته به جز عمر بن عبدالعزیز که خط و مشی سیاسی مخالفی با خلفای پیش و پس از خود داشت و بسیار مورد نکوهش بنیاُمیه قرار گرفت بهویژه در استرداد فدک[19].
امامان پاک شیعه امامیه از این تبانی سیاسی آگاه بودند لذا هیچکدام به مطالبه فدک نپرداختند حتی امیرمؤمنان علی(ع) با رسیدن به خلافت که زمام امور را به دست داشتند فدک را به ملکیت فرزندان خود درنیاوردند وقتی علت را جویا شدند فرمودند : «إنی لأستحیی مِنَ الله أن أرد شیئاً منع منه ابوبکر و أمضاه عمر؛ من از خدا شرم دارم چیزی را که ابوبکر منع کرد و عمر بر آن صحه گذاشت ، بازگردانم»[20].
این حدیث دلالت بر عدم استرداد فدک توسط عمر دارد لذا اخباری که دلالت بر استرداد وی دارد که همگی در منابع اهلسنت نقل شدهاند ، نادر و ضعیف هستند . البته به موجب روایتی عمر فدک را به وارثان پیامبراکرم(ص) و بدون تحویل به شخصی معین مسترد کرد این امر باعث اختلاف میان علی(ع) و عباس عمویش شد که علی(ع) مدعی بود که پیامبراکرم(ص) فدک را در زمان زندگی خود به فاطمه بخشید اما عباس مدعی بود که فدک ملک رسولخداست و خود وارثش است . شکایت نزد عمر بردند او گفت : خودتان مشکلتان را حل کنید من فقط آن را تسلیم شما دادم[21]. اینگونه تسلیم خود دلیل بر سوءِاستفاده سیاسی از آن است .
اما اخباری که دلالت بر مطالبه فدک از سوی برخی از امامان دارد ، مانند امامکاظم(ع) ، در واقع برای اثبات حقوق سیاسی خود بوده است و در مواردی نیز به علت فشار اقتصادی بسیاری که بر بنیهاشم وارد شده بود .
ائمه اطهار(ع) دریافته بودند که غصب و ردهای مکرر فدک در واقع وسیلهای برای سرکوبکردن قیامهای علویان است . لذا از آن دم فرو بستند و چاره را در هدایت علمی مردم دیدند .
[11]. همان ، ص57 .
[12]. جعفریان ، رسول ، تاریخ تدوین حدیث ، ص13ـ12 .
[13]. قمی ، عباس ، بیتالاحزان ، ص234 .
[14]. بخاری ، محمد ، صحیح ، کتاب الجهاد و السیر ، ج 5 ، ص103 ـ صحیح مسلم ، ج 5 ، ص11 ـ تاریخ ابن کثیر ، ج4 ، ص335 و . . . ؛ هرچند این نقل به دلیلی که در ادامه خواهد آمد ضعیف است .
[15]. .
[16]. رک : هاشم معروف ، سیر? الأئمه الأثنی عشر ، ج2 ، ص384 .
[17]. علامه امینی ، الغدیر ، ج7 ، ص195.
[18]. .
[19]. عسکری ، مرتضی ، مقدم? مرآ? العقول ، ص170.
[20]. مکارم شیرازی ، ناصر ، زندگانی حضرت فاطمه(س) ، ص112.
[21]. علامه امینی ، الغدیر ، ج7 ، ص194.
لیست کل یادداشت های این وبلاگ